چندوقت پیش تاکسی دربست گرفتم. نزدیک مقصد، یک خانم مسن تقریبا خودش را پرت کرد جلوی ماشین تا سوارش کردیم. از ما پرسید تا کجا میروید؟ راننده گفت تا کلانتری. آنجا کار داریم. خانم گفت خیر است. من ویرم گرفت و گفتم: «کلانتری خیره؟ دعوا کردیم!» خانم گفت: «اوا، زن و شوهرید؟ پس واجب شد بیاین خونه من، من نمیذارم جدا بشین!»
باری... تا دم در خانهاش میخواست ما را آشتی بدهد تا اینکه راننده گفت شوخی کردیم و ما نازکتر از گل به هم نگفتیم تاحالا! (تنها حرف راست!)
این را تعریف کردم تا بگویم من حدود پنج شش دقیقه شوهر داشتم! (:
رویای لعنتی...برچسب : نویسنده : anidalton بازدید : 37